#دانشگاه_خیلی_خندیدیم
والا روزای اول دانشگاه نمیدونستیم که حراست دانشگاه کیه!!!
یه خانوم جوونی بود هی میرفت میومد یکی از رفقا گفت ببین داره نخ میده هی میره میاد!
والا از این رفقای خیر ندیده شیر شدیم یهو گفتم خسته نشی اینقد میری میای برسونمت یهو زیر چادر بیسم رو درآورد گفت بله.؟!!!!
ما همه دهنمون وا موند.
فاطمه سلطانی و Fateme Mohamadi وزهرا عباسی وحسن حسینعلی پور رو به چالش دعوت میکنم.
#دانشگاه_خیلی_خندیدیم
ما شهرمون نزدیک مشهده اما به خاطر اینکه تو رفت و آمد نباشم خوابگاه گرفته بودم
و نگم براتون از خاطرات خوابگاه که خب بیشترش غیر قابل پخشه
اما خب یه خاطره ی قابل پخش که یاد میاد برای شبی که هیچی تو خوابگاه نداشتیم بخوریم و از تنبلی حال خرید رفتن هم نداشتیم و بدون شام خوابیدیم
3 نصفه شب یه شکلات داشتم آروم باز کردم کسی بیدار نشه یکی از اون طرف اتاق گفت داداش نصفشو به من بده) گفتم باشه آروم کسی بیدار نشه یکی یکی از گوشه گوشه اتاق اعلام بیداری کردن ))
هدی بزرگی محمدرضا دشتی زهرا میر user0port0 شما هم از خاطراتتنون بگید
#دانشگاه_خیلی_خندیدیم
یه زمان بود که گربه هارو مجید صدا میکردن نمیدونم کی یادشه!
آقا ما یه استاد داشتیم اسم این بیچاره مجید بود. هر سری از وسط حیاط رد میشد همه پست سرش هی میگفتن مجید مجید
خیییلی خندیدیم بهش خدایی😅
واقع کاش بشه به همه گفت بیان بگن خاطرشونو
من چند نفرو میشناسم
حامد دستفروشان عباس طاهری mojtaba beygi محمد مهدی مجیدی نسب محسن صادقی
فاطمه وهاب زاده
حذف نظر
آیا از حذف این نظر اطمینان دارید؟
رضا کرمی
حذف نظر
آیا از حذف این نظر اطمینان دارید؟
سیروان عبدالهی
حذف نظر
آیا از حذف این نظر اطمینان دارید؟