#پی_نوشت 7 پست

مائده ندری
زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی }
23 روز قبل  قبل

سال‌ها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسان‌شناسی از "مارگارت مید" پرسید که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا مید درباره‌ قلاب‌های ماهیگیری، کاسه‌های سفالین یا سنگ‌های آسیاب حرف بزند.

ولی نه. مید گفت که نخستین نشانه‌ی تمدن در یک فرهنگ باستانی، استخوانِ رانی بود‌ه که شکسته شده و سپس جوش خورده است.


مید توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما می‌میرید.شما نمی‌توانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید. شما خوراکی هستید برای جانوران پرسه‌زن. هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمی‌آورد تا استخوانش جوش بخورد.

استخوان شکسته‌ی رانی که جوش خورده است گواهی است بر این‌که کسی زمان صرف کرده تا با شخص پا‌شکسته همراهی کند، محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت‌ و بهبودی‌ پیدا کند. مید گفت: "کمک به دیگری در عینِ دشواری، همان‌جایی است که تمدن آغاز می‌شود."

#پی_نوشت : ما وقتی در اوجِ شکوفایی خود هستیم که به دیگران یاری می‌رسانیم.


زهرا مرادی
کاردانی مدیریت بازرگانی دانشگاه شریف }
2 ماه قبل  قبل

می‌گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه‌اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت.یک روز شنید که در بخشی از آفریقا، معادن الماسی کشف شده‌اند و مردمی که به آنجا رفته‌اند با کشف الماس به ثروتی افسانه‌ای دست یافته‌اند. او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابراین زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه‌اش را فروخت و عازم سفر شد. او به مدت ده سال آفریقا را زیر پا می‌گذارد و عاقبت به دنبال بی‌پولی، تنهایی و یأس و ناامیدی، خود را در دریا غرق می‌کند.

اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه می‌گذشت، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهرسازی برد. مرد جواهرساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی‌توان قیمتی بر آن نهاد. مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگ‌های الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.

مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند، برای کشف الماس تمام آفریقا را زیر پا گذاشته بود حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می‌کرد!

#پی_نوشت :همیشه برای یافتن فرصت‌ها و موفقیت درزندگی ابتدا به داشته‌های خود نگاهی بیندازیم.


negar ramandi
مهندسی مکانیک دانشگاه قم }
2 ماه قبل  قبل

چطور می‌تونم مرزگذاری درستی داشته باشم؟

🔹روراست و صریح باش:
گاهی نیازه در برخورد با بعضی افراد برای ایجاد و حفظ مرزهای سالم دیالوگ‌های مستقیم و واضحی برقرار کنی. از احساس و انتظاراتت صحبت کنی. اگر رفتار یا مسئله‌ای باعث ناراحتی یا خشم شما شده با فرد موردنظر مطرحش کنی و در صورت تکرار رفتار این بار با قاطعیت و تاکید بیشتری انتظار خودت رو مطرح کنی.

🔹 ترس، احساس گناه و شرم رو بگذار کنار
از اینکه اگر مرزگذاری کنم، چه واکنشی نشون می‌ده، نترس.
این مرزگذاری برای آرامش ذهن و روان تو لازمه و این مرزها، نشونه احترام به خود هست.

🔹خودشفقتی و خودمراقبتی رو یاد بگیر:
یاد بگیر خودت رو در اولویت قرار بده نه رضایت دیگران رو! اگر خودت رو اولویت قرار بدی به تدریج انرژی بیشتر، آرامش ذهنی بیشتر و انگیزه قوی‌تری رو در وجود خودت حس می‌کنی.

🔹تمرین کن:
مرزگذاری و جسارتِ در آن، یک شبه به دست نمیاد. نیاز به تمرین داره! می‌تونی در تنهایی یا جلوی آینه موقعیت‌های مختلف رو تصور کنی و دیالوگ‌ها رو بین خودت و شخص مقابل برقرار کنی.

#پی_نوشت :یادت باشه مرزگذاری صرفا کلامی نیست و باید با عمل همراه باشه!


#داستاک 📚

روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد.

به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد.

کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:"چراکه نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسيد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير ازو پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟"

کودک پاسخ داد:" من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم..."

#پی_نوشت ذهن وقتی در آرامش است ، بهتر از ذهن پرمشغله ، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد.


فاطمه الهی منفرد
مهندسی صنایع دانشگاه تربیت مدرس }
5 ماه قبل  قبل

در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.

روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.

مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»

روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»

#پی_نوشت :در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کرده و آن را از بین ببرید.