+664 آموزش
سلام . . کدهایی که تو گیت هاب قرار داده شده صد در صد درسته ؟
کی قول داده فیلترینگ رو برداره؟ من فردا به همون رای میدم، خسته شدم أه کل امروزم بخاطر سرعت نت و محدودیت ها هدر رفت🤕😭
نمیدونم مشکل از منه یا بقیه، این روزها تو هرجمعی میرم هم کلام پیدا نمیکنم چون هیچکس درمورد موضوع مورد علاقه من حرف نمیزنه، موضوع ها تکراریه برام، همه یا تازه عمل زیبایی کردن یا نوبت دارن که برن، یا تازه از آرایشگاه اومدن و یا نوبت دارن که برن، یکی از آقایون به یکی از خانومها میگفت کجا رفتی برای زیبایی خیلی خوب شده میخوام خانومم رو بفرستم، و نهایتا این شد که یکی با اشاره به منی که گفته بودم علاقه ای به این کارها ندارم گفت: چون پول نداره بره حسادت میکنه ولش کنید
من اینطوری عوض شدم! به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم. نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.«دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند...یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!» بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد. وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند. به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم. چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند. چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومی ها همان بودند. این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود. من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم. اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم
آیا از حذف ارتباط خود اطمینان دارید؟
خیلی از شرکت ها دنبال نیرو میگردن؛ اول یه سر به بخش موقعیت های کاری و کارآموزی بزن شاید موقعیت دلخواهت اونجا باشه!
ثبت نیاز تحصیلی جدید
حسن حسینعلی پور
حذف نظر
آیا از حذف این نظر اطمینان دارید؟