#داستانک 📚
اشتباه
توی تاکسی داغ نشسته بوديم و عرق میريختيم.
گوينده راديو داشت میگفت؛ «تا برگريزان خزان چيز زيادی باقی نمانده است، به زودی خنکای نسيم پاييزی را بر چهرههايمان حس خواهيم کرد...»
مرد چاقی که پهلويم نشسته بود گفت؛«ما داريم از گرما آب پز میشيم اين میگه نسيم خنک داره به صورتمون میخوره.»راننده گفت:«حالا رو نمیگه. پاييز رو میگه.»
مرد گفت:«آها...پس من اشتباه فهميدم.»:و ديگر چيزی نگفت.بقيه مدت همانطور که توی تاکسی داغ نشسته بوديم، در سکوت به حرفهای گوينده راديو گوش کرديم و عرق میريختيم.
از مجموعه تاکسی ✍🏻 سروش صحت
نظر