+664 آموزش
631 ساعت آموزش تخصصی در
آموزشـــــــــگاه روبرد
با اشتراک حرفه ای روبرد به همه آموزش ها دسترسی داشته باش!
برای جلسه ای رفته بودم کافه اتفاقات جالبی برام افتاد معمولا خودم تنها نمیرم تا کی باشه و برای چی باشه برم، یک نفر تنها عمیق تو فکر بود و دومین فنجان قهوه اش رو میخورد تا مهمون من می اومد فکرم رو مشغول کرده بود، با خودم می گفتم یعنی چی میتونه باشه. حس میکردم بغضی داره و دنبال راه حلی میگرده. کلی گذشت تا مشتری من رسید و مشغول صحبت بودیم اصلا تمرکز نداشتم با اینکه برای چنین پروژهای لحظه شماری کرده بودم ولی دیگه اون حس رو نداشتم خلاصه قرارداد بسته شد و من موندم تو کافه میل به خوردن هیچی نداشتم. مدتی گذشت یک شخصی اومد با ایشون مختصر صحبتی کردند و رفتن دیدنی بود این اتفاق حالشون از این رو به اون رو شد خدا رو شکر میکرد و بعد متوجه نگاه های من شده بود اومد نزدیک گفت: شاید فکر کنی خیلی گرفتارم ولی یاد بگیر چطور از خدا بخواهی. درسته ماجرا طولانی شد و گفتم شاید بهتر بشه درک کرد که ما همیشه آرزو میکنیم و فقط میخواهیم حتی براش تلاشم میکنیم ولی نمیدونیم چطور بدست بیاریم. کسی نظری نداره...
حسن حسینعلی پور
حذف نظر
آیا از حذف این نظر اطمینان دارید؟