#تراوشات_روحی_مصدوم 2 پست

الناز امانی
 از آن فراز و این فرود غم مخور؛ زمانه بر بلند و پست می‌رود
8 ماه قبل  قبل

اخیرا به این فکر میکنم که چقدر دنیای بزرگسالی سرده.
چشات پر اشک،گلو پر بغض؛ نگا میکنی میبینی جای اینکه خودت رو سبک کنی و اشک بریزی و با دستمال دستت اشکاتو پاک کنی، داری با قلم تو دستت انتگرال میگیری و بغضتو رد میکنی بره مبادا اشکی رو ریاضیات سیلورمنِ امانت از کتابخونه بریزه.
زخم هات رو میبینی و جای فریاد زدن و صدا زدن مامانت، سکوت میکنی که مبادا خاطر مادر آزرده بشه با زخمت.
میخندی، راه میری، غذا میخوری، معاشرت میکنی، درس میخونی، کار میکنی، بی اینکه ردی از درون آشفته ات رو این بیرونِ همه بین جا بمونه.

#تراوشات_روحی_مصدوم ؛ من


الناز امانی
 از آن فراز و این فرود غم مخور؛ زمانه بر بلند و پست می‌رود
9 ماه قبل  قبل

گاهی در نهایت صبر و تلاش برای ادامه دادن، با امیدواری خسته میشوی
این خسته شدن و به نوعی زمین خوردن، بلند شدنش تضمین دارد به واسطه ی ضمانت نور امید
اما باز هم هرچه باشد نامش خستگی است.
این خستگی به تو میفهماند که از خستگیِ قبل تا این بار چقدر پیش رفتی و حالا کجا خسته ایستاده ای ؟
خوب نیست، احتمالا بد هم نیست
ترجیح میدهی فقط خستگی درکنی و بگذری؛بدون فکر، بدون خیال.
#تراوشات_روحی_مصدوم ؛ من