#آیا_می_دانستید 4 پست

#آیا_می_دانستید 💡

بعضی از مثل ها ، از اشعار و داستان های کهن فارسی ریشه گرفته اند و به تدریج به شکل مثل میان مردم رواج پیدا کرده اند ، همانند مثل "کار نیکو کردن از پر کردن است ".که از داستان زیبای از" هفت پیکر "نظامی گنجوی گرفته شده است و در اینجا شنیدن آن خالی از لطف نیست.

آوردند که ؛"بهرام گور "که در تیراندازی مهارت فروانی داشت، روزی به همراه کنیزک زیبا و محبوبش عازم شکار شد. شاه می خواست، توانایی خود را به کنیزک نشان دهد، پس صید بسیار کرد و هر تیری که زد به هدف خورد، همگان به حمد و ثنای شاه پرداختند، اما زن هیچ نگفت.

پس شاه گورخری را در تیررس قرار داده و رو به کنیزک کرده و می گوید :"میل دارم این حیوان را به شیوه ای که تو می گویی بکشم"،  کنیزک می گوید:" به گونه ای او را بکش که سم گور به گوشش دوخته شود. "بهرام با تدبیری جالب این کار را انجام می دهد و همگان از مهارت شاه حیرت زده می شوند، جز کنیزک که با غرور می گوید :"کار نیکو کردن از پر کردن است "،یعنی این کار تو نشانه ای از زور و قدرت تو نیست، بلکه به خاطر ممارست و تمرین فراوان حاصل شده است.پس بهرام از این سخن و گستاخی ، به شدت عصبانی شده و فرمان می دهد، یکی از صاحب منصبان لشکرش کنیزک را بکشد.

کنیزک که مرگ را در پیش روی خود می بینند، با حالت تضرع از صاحب منصب می خواهد که او را نکشد، که چون بهرام در حالت عصبانیت این تصمیم را گرفته و اگر بعد ها شاه از کرده خود پشیمان شود، او را مجازات خواهد کرد. حرف کنیزک از نظر صاحب منصب منطقی آمد، پس او را نمی کشد و پنهانی به قصری خارج از شهر برده تا کنیزک به طور ناشناس در آنجا به خدمت مشغول باشد.

کنیزک که علاوه بر زیبایی، هوش سرشاری نیز داشت، برای بازگشت به جایگاه پیشین تدبیری اندیشید، به این صورت که در کاخ شصت پله وجود داشته و کنیزک هر روز گوساله ای کوچک را از آن بالا می برد و با گذشت شش سال  و تبدیل شدن گوساله به گاوی تنومند باز کنیزک به دلیل تمرین روزانه به آسانی می توانست، گاو را از پله ها بالا ببرد، پس کنیزک زمان را مناسب دید و از صاحب منصب خواست که، بهرام گور را به بهانه ای به کاخ شصت پله بیاورد.

پس صاحب منصب چنین کرد و بهرام با دیدن صحنه ای که زنی گاوی را از پله ها بالا می برد، چندان شگفت زده نشد و گفت :"این حیله ای بیش نیست این زن این گاو را از زمانی که گوساله ای بوده از پله ها بالا و پایین می برده، پس تنها از طریق تمرین و ممارست به این توانایی رسیده است"، کنیزک که  روی خود را پوشانده بود، منتظر شنیدن همین سخن از زبان شاه بود، پس در جواب می گوید :"آگر این کار سخت از زنی ضعیف، تنها ناشی از تمرین است، پس چگونه است که، مهارت شاه را در تیراندازی نباید ناشی از تمرین دانست.!؟! "

پس شاه دانست که، این زن همان کنیزک زیبا و محبوبش است، پس او را در برگرفته و بر هوش زن آفرین می گوید و از رفتار گذشته عذر خواهی می کند و صاحب منصب را به دلیل آنکه فرمان را اجرا نکرده است، مورد لطف قرار می دهد.


#آیا_می_دانستید 💡

عبارت #چشم_روشنی کنایه از تهنیت و مبارک باد است و معمولا هدیه ای است که به منظور تبریک گفتن برای کسی فرستاده می شود که یک رویداد خیر و نیکو همانند تولد نوزاد یا رسیدن به مقام و منصب برایش اتفاق افتاده باشد. حال ببینم این عبارت از کجا آمده است.

در واقع این عبارت از داستان حضرت یوسف آمده است پس از آنکه #یوسف پیامبر بعد از سال ها دربدری و سرگردانی به مقام عزیزی مصر رسید و برادرانش در سال قحطی از کنعان به نزد او آمدن و پس از اینکه یوسف از وضعیت پدرش آگاه شد که در این سالها از فراق او بینایی خود را از دست داده است، پیراهنش را به برادرانش می دهد تا به این وسیله حضرت #یعقوب مژده و بشارتی راکه فرزندانش راجع به سلامت و تندرستی حضرت یوسف می دهند باور کند و همچنین نعمت بینایی را که در فراق یوسف از دست داده بود بازیابد و به عبارت دیگر چشمش روشن شود.

وقتی برادران یوسف به کنعان بازگشتند و پیراهن یوسف را برچهره ی یعقوب انداختند، چنان شفا بخش بود که بصیرت و بینایی را به چشم یعقوب بازگرداند. از آن پس به هرنوع هدیه ای که از باب تهنیت و مبارک باد فرستاده می شود به #چشم_روشنی تعبیر می شود تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند .


#آیا_می_دانستید 💡

در گذشته افرادی وجود داشتند که به آنها "عیار "می‌گفتند، اینان جوانمردانی بودند که در مقابل ظلم و بی عدالتی حاکمان زمان علیه مردم ستم‌ دیده می‌ایستادند و معمولا زر و سیم از ثرومندان می‌ستاندند و آن را به فقرا و بینوایان می‌دادند.
یکی از معروفترین عیاران در تاریخ "یعقوب لیث صفاری "است که علیه جور و فساد خلفای عباسی قیام کرد و جانش را در این راه از دست داد.

باری عیاران از تزویر و ریا به دور بودند و همواره" شمشیر "خود را همانند سپاهیان روی لباس می‌بستند که یعنی از دشمن خویش هیچ واهمه ای ندارند و آماده برای مبارزه هستند.

اصلاح "شمشیر را از رو بستن "کنایه از مبارزه و دشمنی آشکار باکسی است و نشان دهنده این است که شخص مورد نظر اهل حیله و فریب نیست.


#آیا_می_دانستید 💡

در زمان ناصرالدین شاه به همت "میرزا ملکم خان ناظم الدوله "و جمعی از نوآموزان مدرسه دارالفنون اولین خط تلگراف در ایران راه اندازی شد.

روزی که تلگرافخانه برای اولین بار در تهران بازگشایی شد، مردم نمی‌توانستند باور کنند که، با کمک چند سیم، حرف های آنها به راحتی و در مدت زمان کوتاهی به نقاط مختلف ایران منتقل شود ، حتی بعضی گمان می کردند که این کار، شیاطین و اجنه است.

به دلیل عدم استقبال مردم از این دستگاه جدید، وزیر تلگراف وقت "علیقلی خان مخبرالدوله "به فکر چاره افتاد، به این منظور دستور داد که تلگرافخانه ها به صورت مجانی حرف های مردم را منتقل کنند، همین ترفند ساده باعث شد، مردم به تدریج از این دستگاه جدید استفاده کنند.

چون مشتری تلگراف زیاد شد، مخبرالدوله دستور داد که بر سر تمام تلگراف خانه ها بنویسند که دیگر"از امروز حرف مفت قبول نمی شود "،و برای هر کلمه یک عباسی حق المخابره باید پرداخت شود.

مردم که به حرف مفت عادت کرده بودند، برایشان این اقدام عجیب بود و از طرفی حرف از نظر مردم قیمت داشت و نباید سخنی را بدون تفکر بر زبان جاری کرد، در نتیجه این عبارت، یعنی "حرف مفت "در نظر مردم ناخوشایند آمد و با گذشت زمان این عبارت، برای مطالبی به کار برده می شود که گوینده بدون تامل و تفکر کافی کلامی را بر زبان جاری ساخته باشد.