+669 آموزش
هوشنگ ورامینی، قاتل سریالی ایرانی بود که در دهه ۴۰ خورشیدی، دست به قتلهای زنجیرهای در ورامین و تهران زد. او در سال ۱۳۴۲ دستگیر و به اعدام محکوم شد. وی در سال ۱۳۱۵ در ورامین به دنیا آمد. او از خانوادهای فقیر و پرجمعیت بود و پدرش را در کودکی از دست داده بود. هوشنگ از همان دوران کودکی، رفتارهای خشونتآمیزی از خود نشان میداد. او در مدرسه اغلب با معلمان و همکلاسیهایش درگیر میشد و در نهایت از مدرسه اخراج شد. هوشنگ پس از ترک تحصیل، به کارهای مختلف مشغول شد، اما هیچکدام از آنها را به درستی انجام نمیداد. او در نهایت به قمار و مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد. هوشنگ اولین قتل خود را در سال ۱۳۴۱ در حالی که تنها 27 سال سن داشت انجام داد. او یک پسر جوان را به بیابانهای اطراف ورامین کشاند و بعد از تعرض جنسی به قتل رساند. هوشنگ پس از این قتل، دچار جنون شده بود و دست به قتلهای بیشتری زد. قربانیان هوشنگ، اغلب از بین جوانان و نوجوانان بودند. او قربانیان خود را با نقشههای مختلف فریب میداد و پس از تعرض جنسی آنها را به قتل میرساند. هوشنگ قربانیان خود را خفه میکرد یا با ضربات چاقو میکشت. جسد برخی از قربانیان هوشنگ در بیابانها و چاههای اطراف ورامین پیدا شد، اما جسد برخی دیگر هرگز پیدا نشد گفته شده برخی از مقتولان این قاتل بعد از تکه تکه شدن در قنات های ورامین انداخته شده بودند . هوشنگ در سال ۱۳۴۲ توسط پلیس دستگیر شد. او در ابتدا به قتلها اعتراف نکرد، اما سرانجام پس از بازجوییهای طولانی، لب به اعتراف گشود. هوشنگ در دادگاه به اتهام قتل ۷ کودک و یک مرد خارجی به اعدام محکوم شد اما چند روز قبل از اجرای حکم اعدام به قتل 67 نفر اعتراف کرد ولی تنها جسد 23 نفر از آنها پیدا شد. هوشنگ ورامینی به دلیل روشهای وحشیانهای که در قتلهای خود استفاده میکرد، در روزنامه های آن زمان به «قاتل چاههای قنات» معروف شد. او همچنین به دلیل ظاهر آرام و بیخطرش، به «قاتل خوشپوش» نیز لقب گرفته بود. این قاتل مخوف بالاخره در روز ۲۸ فروردین ۱۳۴۲ در میدان توپخانه تهران به دار آویخته شد. او در هنگام اعدام، ۳۷ سال داشت. این جنایتکار یکی از بی رحم ترین و در عین حال یکی از مشهورترین قاتلان سریالی ایران است. او با قتلهای زنجیرهای خود، وحشت و ناامنی را در میان مردم ایجاد کرده بود. وی همچنین یکی از اولین قاتلان سریالی ایران بود که در ملاء عام اعدام شد. اعدام چنین متهمی در آن زمان، بازتاب گستردهای در رسانهها داشت و باعث شد تا مردم بیشتر با پدیده قتلهای سریالی آشنا شوند. _ ابوالقاسم کریمی ورامین 30/آبان/1402
دلنوشته . . . . زمین، کشور ما، مادر ما ، خانه ما چه کرده ایم با بهار تن تو؟ چه کرده ایم با اعتبارروح خودمان؟ با جهنمی از آتش و دود و زباله و خود خواهی با آلودگی و تخریب و بیتوجهی با بیاحترامی به حیات و طبیعت و زیبایی با بیعدالتی به راستی و درستی و مهربانی با بی حرمتی به صلح و دوستی و حق زندگی با تکثیر فرهنگ زشت پول پرستی چه کرده ایم با تن دلربای تو؟ چه کرده ایم با روح زیبای خودمان؟ *** زمین، کششور ما، مادر ما ، خانه ما چه میشود فردای تو؟ چه میشود ما را بدون تو؟ آیا میتوانیم تو را نجات دهیم؟ آیا میتوانیم خود را نجات دهیم؟ آیا میتوانیم عشق و مراقبت و مسئولیت را یاد بگیریم؟ آیا میتوانیم آشتی و همدلی و همکاری را بیاموزیم؟ آیا سزاوار آموختن هستیم؟ *** زمین، کشورما، مادر ما ، خانه ما ما عذرخواهیم از تو. ما عذرخواهیم از خودمان. ما دوستت داریم ، اگر چه گناهکاریم ، اگر چه فریبکاریم ما امیدواریم هنوز دیر نشده باشد ما امیدواریم هنوز راهی وجود داشته باشد ____ ابوالقاسم کریمی ورامین 1 / آذر / 1402
دلنوشته_داستان_محیط زیستی یکی بود یکی نبود در جنگلی بزرگ و سبز، پرندهای به نام "مرغ عشق" زندگی میکرد.مرغ عشق بسیار مهربان و دلسوز بود ، او به همه کمک میکرد و آواز قشنگ و دلربایی داشت ، تمام حیوانات جنگل به مرغ عشق احترام میگذاشتند و او را از صمیم دل دوست داشتند. روزی مرغ عشق در حال پرواز کردن و آواز خواندن بود که متوجه شد جنگل بیمار شده . درختان سرحال نیستند ، روخانه در حال خشک شدن است ، ماهی ها نگران فردا هستند ، زباله در همهجا ریخته شده و حیوانات غمگین ، تصمیم گرفته اند جنگل را ترک کنند و برای همیشه به مکان دیگری مهاجرت نمایند. مرغ عشق بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت برای نجات جنگل کاری انجام دهد. او به نزد خرس و گرگ و روباه و یوزپلنگ و سایر دوستانش رفت و بعد از آنکه در خصوص حال وخیم جنگل صحبت کرد از آنها خواست که با او همکاری کنند تا با هم جنگل را نجات دهند. همه قبول کردند از مرغ عشق حمایت کنند تا با همراهی همدیگر محیط زیست را حفظ کنند. سالها گذشت سالهای پر فراز و نشیب سالهایی پر از خاطرات تلخ و شیرین اما بلاخره با تلاش مرغ عشق و حیوانات ، جنگل دوباره به زیبایی سابق خود بازگشت. مرغ عشق خوشحال بود که توانسته بود جنگل را با همکاری دوستان و سایر حیوانات نجات دهد. او در روز جشن نیکوکاری به همه گفت"ما باید از محیط زیست خود محافظت کنیم. محیط زیست خانهی ماست و ما باید آن را برای نسلهای آینده حفظ کنیم." حیوانات هم قول دادند که از محیط زیست خود مراقبت کنند. آنها از آن روز به بعد، هرگز به جنگل آسیب نرساندند و نگذاشتند کسی به جنگل و محیط زیست بی حرمتی کند. پایان _ ابوالقاسم کریمی ورامین جمعه 26 / آبان / 1402
ای خدای مهربان و بخشنده، در این شب سرد ابری بی باران در این روزگار فریبکار بی غیرت در این آشفته بازار بی عدالت در این دنیای نفرت آباد بی رحم ، به پیشگاهت آمدهام تا یاری ام کنی … ای خدای مهربان، نمیدانم،نمیفهمم ، درک نمیکنم چرا و به کدامین گناه مردم یکدیگر را میکشند … همجا جنگ و دشمنی فرمان میدهد و صلح و دوستی ، همچون گیاهی در حال انقراض ، کمیاب است… ای خدای مهربان، قلبم همچون گوشتی در آتش از درد میسوزد وقتی کودکانی را می بینم که در جنگ کشته شده اند وقتی شهری را می بینم که در زیر رگبار خمپاره ویران شده است وقتی پدرانی را میبینم که آوارگی را به دوش میکشند وقتی مادرانی را می بینم که جنازه فرزندانشان را در آغوش گرفته اند ای خدای مهربان لطفن به مردم جهان،راه صلح را بیاموز تا جنگ ها متوقف شود لطفن به ما عشق ورزیدن را یاد بده،تا محبت را احساس کنیم لطفن در این روزگار بی رحم ، راهنمایمان باش تا دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنیم ای خدای مهربان تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم آمین _ ابوالقاسم کریمی ورامین سه شنبه 23 آبان 1402
دلنوشته دیروز وقتی هنوز خورشید طلوع نکرده بود با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم ، با عجله به سمت گوشی رفتم ، دیدم شماره ناشناش است در حالی که مضطرب شده بودم تلفن را برداشتم و با لحنی جدی گفتم اَلو ... هیچ صدایی جز خس خس نمی آمد فکر کردم مزاحم است خواستم گوشی را قطع کنم، اما وقتی دقت کردم متوجه شدم صدا شبیه حالت خفگی است همانند چیزی که برای بیماران آسمی اتفاق می افتد ... نه صحبتی می شنیدیم نه صحبتی میکردم ، تمام حواسم ، به صدا گوش می داد ، بعد از چند ثانیه ، ناگهان ، کسی با التماس فریاد زد کمک کمک ما را دارن میکشند کمکمان کن کمکمان کن ... با ترس و نگرانی پاسخ دادم ، تو کی هستی تو کی هستی از من چی میخوای... با گریه پاسخ شنیدم ، من یک درختم و اینجا یک جنگله،مگر تو فعال محیط زیست ، نیستی ما را دارن میکشن ما را دارن سلاخی میکنن پس چرا کاری انجام نمیدی؟... من دیگرحرفی نزدم ، چون هیچ جوابی نداشتم اما صدای گریه را میشنیدم ، التماس را می شنیدم ، من درخواست کمک را می شنیدم تا اینکه اره برقی آمد و بعد از دقایقی ، سکوت همجا را فرا گرفت طوری که حتی صدای خس خس هم نمی آمد... _ ابوالقاسم کریمی ورامین 20 / آبان /1402
آیا از حذف ارتباط خود اطمینان دارید؟
خیلی از شرکت ها دنبال نیرو میگردن؛ اول یه سر به بخش موقعیت های کاری و کارآموزی بزن شاید موقعیت دلخواهت اونجا باشه!
ثبت نیاز تحصیلی جدید