استعدادت رو بشناس، شغل مناسبش رو پیدا کن!
اینجا تست بده، با مشاغل مختلف آشنا شو و مسیر شغلیت رو بساز!
اسم "تقاضای بازه سنی" و "بحران بیستسالگی" روپوشه؛ همون کاور انگلیسیها. به مرحلهای از زندگیم رسیدم که به معنای واقعی مختار مجبور هستم. انگار کنترل مسیر این زندگی روی دور تند بیبرکت(از لحاظ زمانی) دست خودمه اما هر کدوم از راههای انتخابیم رو تو ذهنم میرم نمیشه! و بین این همه شدن و نشدن تصمیمگیری سختتره! اتفاقی که تو این بازه زمانی داره برای من میافته درگیری نیست، من دارم این درگیریها رو زندگی میکنم! بین همه این خیالها و زندگی کردنم ارزش ندارم، خریدنی نیستم! این همون چیزیه که من رو وادار میکنه بدوئم، هی به خودم مهارت و دانش اضافه کنم بلکه به چشم بیام. این که کامل بیارزش باشم نه! انگار شمشیری هستم که درصد ناخالصی بالایی داره، دائم تو آتیش کوره میسوزم و چکش میخورم تا تیز بشم، برنده بشم. میدونم آخرش خوبه، قراره جای خوبی برم، درست تموم میشه؛ اما این کوره رفتنها و چکش خوردنها داره سخت و سختتر میشه. خریدارم منتظره کار من سریعتر تموم بشه تا من رو ببره برای جنگ در عرصه اصلیم اما من با جذب ناخالصیهای بیشتر بین بازههای تو کورهرفتنهام آهنگرم رو بیشتر ناامیدمیکنم، بیشتر به زحمت میندازم و همینطور مشتریم رو بیشتر رو منتظر نگه میدارم!