استعدادت رو بشناس، شغل مناسبش رو پیدا کن!
اینجا تست بده، با مشاغل مختلف آشنا شو و مسیر شغلیت رو بساز!
مغزی که هاردی پر شده از کارهای ناتمام است زندگی؟ نه، این دیگر زندگی نیست. یک چکلیستِ بیپایان است. لیستِ کارهایی که باید انجام بدهی، لیستِ ایمیلهایی که باید جواب بدهی، لیستِ آدمهایی که باید بهشان پیام بدهی و نمیدهی، لیستِ اهدافی که قرار بود تا سیسالگی بهشان برسی و نرسیدی، لیستِ مهارتهایی که باید یاد میگرفتی و نگرفتی. و مغزت؟ شده یک کامپیوترِ لگزده که هر شب موقع خواب، نوتیفیکیشنهایش را مثل پتک میکوبد توی سرت: “هنوز مقالهات را ننوشتهای…” “هنوز فلان پروژه را تحویل ندادهای…” “هنوز خودت را آنطور که باید، ثابت نکردهای…” و تو؟ آنقدر خستهای که حتی حال نداری به این خستگی فکر کنی. وقتی سیستم از خستگیات هم کار میکِشد دنیای مدرن، فقط از تو بهرهکشی نمیکند، از خستگیات هم کار میکِشد. فرسودهای؟ خب، تقصیر خودت است، مدیریت زمان بلد نیستی! مضطربی؟ چرا مدیتیشن نمیکنی؟ افسردهای؟ تو باید روی “رشد فردیات” کار کنی! همهچیز، حتی استراحت، تبدیل شده به یک مأموریتِ جدید که باید تیکش را بزنی. تو خستهای نه بهخاطر کارهایی که کردهای، بلکه بهخاطر آنهایی که هنوز انجام ندادهای. این جامعه، تو را نه بر اساسِ موفقیتهایت، که بر اساسِ “کارهای ناتمام”ت قضاوت میکند. همیشه چیزی هست که باید انجام بدهی، همیشه چیزی هست که هنوز انجام ندادهای. رهایی؟ شاید هیچوقت. اما… یا باید لیستِ کارهای ناتمام را به آتش بکشی، یا بگذاری آن لیست، تو را بسوزاند. باید یک روز صبح از خواب بیدار شوی و بگویی: “به درک. امروز هیچکاری نمیکنم. نه کتاب میخوانم، نه ایمیل جواب میدهم، نه خودم را با فکرهای پوسیده شکنجه میکنم.” و بعد، ببینی که جهان، بیآنکه تو سرش را بشکافی، هنوز سرِ جایش است. خورشید هنوز طلوع کرده، خیابانها هنوز شلوغاند، و هیچکس، حتی این دنیا، اهمیتی نمیدهد که تو چکلیستت را کامل کردی یا نه. پس شاید… رهایی، همین باشد. نه در تمام کردنِ لیست، که در پاره کردنش.