631 ساعت آموزش تخصصی در

آموزشـــــــــگاه روبرد

با اشتراک حرفه ای روبرد به همه آموزش ها دسترسی داشته باش!

مشاهده آموزش ها

در سکوت پر از ارامش شبی بهاری در ایوان خانه باغ نشسته و از هوای دلپذیر و آوای خوش الحان پرنده شب خوان که گاه با جیرجیرک ها هم نوا می شد، حظ می بردم، آوایی که از دل بر می خاست و بر دل می نشست.
نمی دونم در این دل شب از برای که اینگونه عاشقانه نغمه سرایی می کرد و چه رازی در نغمه روح انگیزش نهفته بود؟ بی شک تسبیح خدا را می گفت که حال دلم را ملکوتی می کرد و مرا به یاد خدایی می انداخت که غم و غصه ها از خاطر پریشانم می زدود.
انگاه با قلبی ارام چشم به اسمان دوختم که به زیبایی هرچه تمامتر با نور ستارگان چشمک زن مزین شده بود، انقدر خیره به اسمان شدم و با تک تک ستارگان درودل کردم که گذر زمان را حس نکردم.
صدای گرم مادرم مرا از رویا هایم جدا ساخت و هنوز آوای مهربونش در گوشم هست که می گفت تا کی می خواهی زل بزنی به اسمان، دل بکن از ان.
مادر است دیگر، دل نگرانی ها، دلواپسی هایش دوست داشتنی است و زیبا!
همه انچه در وجودش است عشق است و محبت خالصانه!
گفتم ای به چشم مادر خوب و نازم، الان می ایم
کمی بعد به مادر پیوستم و کنار چراغ والوری که کتری در حال جوشیدن بود نشستم، مادر چایی کاکوتی خوش گوارایی دم کرد و برایم یه استکان ریخت، عطر چایی مادر به خانه جان داده بود و چقدر برایت لذت بخش است طعم چایی که مادر عاشقانه برایت ریخته باشد.
همانطور که چایی می خوردم به افسانه های قدیمی و عاشقانه مادر که گاهی برایم با آب و تاب تعریف می کرد گوش جان می سپردم و گاهی وقت‌ها هم از خاطرات جوانی اش که با دوستانش سپری کرده بود می گفت.
قصه زندگی اش انقدر شیرین و ساده و بی ریا بود که بارها ازش می خواستم برایم بگوید و من هر بار با اشتیاق بیشتری گوش به حکایت زندگی اش می سپردم چراکه هر گوشه از خاطراتش چه تلخ و چه شیرین، سرشار از معانی بکر زندگی بود
و من با همین واگویه های زندگی مادر قد کشیدم و معنای چگونه زیستن را در یافتم و سعی کردم همچون او صبور باشم و ارام در روزهای سخت زندگی.
فاطمه پیمان
@kolbee