631 ساعت آموزش تخصصی در

آموزشـــــــــگاه روبرد

با اشتراک حرفه ای روبرد به همه آموزش ها دسترسی داشته باش!

مشاهده آموزش ها
سجاد اسدی  
 برنامه نویس و توسعه دهنده وب مهندس نرم افزار
1 سال قبل  قبل

هایدگر و ننه ی 60 ساله ی روی پلِ نادریِ اهواز

جعفر، رفیقم، یه وُیس برام فرستاد از یک "لحظه"، میگه که سجاد! یه خانمِ عربِ 60 ساله داره از روی پل نادری رد میشه و با یه دلهره و نگرانی میگه که این دو نفری که تو قایق هستن نکنه کوسه بخوردشون!..
جعفر میگه یه نگاه به کارون کردم دیدم هیچ قایقی نیست..
البته جعفر اینجاش رو خیییلی جنوبی میگه:
نگاه کردم دیدم هیچ قایقی نیست.. کو قایق؟!
میگه همینکه بهش گفتیم نگران نباش، دیگه کوسه ای (تو کارون) نیست، برگشت گفت؛ دیگه غیب شدن..
جعفر میگه حس اینو دارم که یکی که آلزایمر داره انگار خبر از 60 سال پیشِ اهواز، اون موقع که بچه بوده رو میده..

ناخودآگاه یاد خودم افتادم؛ یاد لحظاتی از گذشته که دوس دارم برم "توش" باشم..
من شده بارها و بارها که دوست داشتم توی یک "لحظه" از گذشته زندگی کنم؛ همونجا، بی هیچ ابعادی اون لحظه کش بیاد، سرتاسر وجودمو بگیره؛ مثل یکی که تو یه اتاقی نشسته از زیر پاش آب میاد بالا، اونقد بیاد که کل اتاق رو بگیره؛ کلِ هستی رو بگیره.. دوست دارم حالا که به لطف نوابغ، هوش مصنوعی اینقدر پیشرفت کرده و قراره در آینده از اندیشیدن تا ریدن ما رو کنترل کنه؛ یه لطفی بهم کنه و یه لیست از لحظاتی که دوست دارم توش بمونم رو ازم بگیره و بعدها که پیر شدم بگه بیا برو توش زندگی کن..

اگرم بذاره یکم دستکاریش کنم که خیلی خوب میشه؛ بقول جعفر؛ همین اهواز خوبه فقط یکم تغییرش بدم؛ مثلاً کتابفروشی رجبعلی (کتابفروشی بوستان) باشه؛ اونجا که همه میرن سمت پاساژ کربلایی که آخرین تکنولوژی موبایل رو ببینن و اگه زورشون رسید بخرن، یکم اونورترش رجبعلی کتابفروشیش باشه، روی جلد کهنه ی کتاباش زده باشه چاپ اول 1324، اون نردبونِ چوبیِ قدیمی که باهاش میره طبقه دوم هم باشه.. از رفیقش "احمد محمود" بگه.. کافه خیام باشه، کارون مثل قدیماش باشه..

هایدگر با تکیه به "درک شهودی" که نوعی درک اگزیستانسی هستش معتقده ما به منزله موجوداتِ "خود تأویل گر" (Self-interpreting) همان چیزی هستیم که در زندگیِ روزمره از خود می سازیم..

در واقع پرسش مسخره ی فکریم اینه که من دقیقا نمیدونم اون ننه ی 60 ساله چه فهمی از زندگی داره ولی من خیلی زیاد یهو نگران این شدم که دارم چی از خودم میسازم؟!

نگران اینم که اگه فردا روزی که مثل اون ننه به یه گوشه زل زدم؛ قراره چه چیزی رو "باز زیست" کنم..


پی نوشت:
یاد فیلم "The father" افتادم

image