در کنار ساحل قدم میزدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعاً میفهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم...
📕 #مکتوب
✍🏻 #پائولو_کوئلیو
یک شب بدون آتش و بدون ماه، در حال خوردنِ یک ظرف خرما، به جوان گفت: «زنده هستم. وقتی دارم میخورم، به چیزی جز خوردن نمیاندیشم.
اگر در حال حرکت باشم، فقط راه میروم.
اگر ناچار شوم بجنگم، آن روز نیز مانند هر روز دیگری، برای مُردن خوب است. چون نه در گذشته زندگی میکنم نه در آینده. تنها اکنون را دارم، و اکنون است که برایم جالب است.
اگر بتوانی همواره در "اکنون" بمانی، انسان شادی خواهی بود. آن وقت میفهمی در صحرا زندگی هست، که آسمان ستاره دارد، و جنگجویان میجنگند، چون این بخشی از نوع بشر است.
زندگی یک جشن است، جشنی عظیم، چون همواره در همان لحظهای است در در آن میزیایم، و فقط در همان لحظه.»
📕 #کیمیاگر
✍🏻 #پائولو_کوئلیو